دانشگاه

چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴ 16:20

یه هفته دانشگاه نرفتن حس بدی نداره

عجیبه عذاب وجدان ندارم

برچسب‌ها: دانشگاه
نوشته شده توسط: Sadaf

اسپم

چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴ 16:19

یه پیام اسپم کلاهبرداری برام اومد توی تل

نوشته بود «اخیرا حالت چطوره ؟ »

واقعا که !

آخرین باری که یکی ازم این سوال رو پرسیده بود یادم نمیاد

چقدر احساساتی شدم

بعد از احساساتی شدن زدم بلاکش کردم

برچسب‌ها: روزها، من
نوشته شده توسط: Sadaf

دوشنبه پنجم آبان ۱۴۰۴ 9:56

دیشب کلی خواب دیدم. باوجود اینکه پر خوابی نکردم عجیبه .

و حالا تعابیر :

«نقص‌های ظاهری یا کوچک زندگی‌ت رو زیادی جدی نگیر. سعی نکن هر چیز کوچیکی رو اصلاح کنی؛ چون در این مسیر ممکنه اون بخش تازه و صادق‌ترِ خودت آسیب ببینه. رهاکردن گاهی مفیدتر از کامل‌کردنه.»

«در مسیر رشدت، احساس می‌کنی بخشی از خودت (تمرکز، اعتماد یا هدف) گم شده، ولی تجربه‌ای در پیش داری که باعث بیداری درونی‌ت میشه — و همون موقع دوباره اون بخش رو پیدا می‌کنی. شاید سخت یا حتی دردناک باشه (مثل نیش مار)، اما در نهایت باعث تحول و قوت تو میشه.»

خواب اولی راجب رومیزی لکه داری بود که اومدم رنگش کنم . رنگه خیلی عجیب و واقعی بود . در اواخر کار متوجه شدم هودی جدیدم خراب شد و واقعا ناراحت شدم .

خواب دومی راجب کلاس درس بود . وقایع زیادی رخ دادن اما اصلش این بود که همزمان با گم شدن کیفم ، نیاز شد از کلاس برم بیرون . یادمه با دویدن رفتم و با دویدن برگشتم . اما کجا رفتم ؟ یه جایی که منظره قشنگ و هوای خوبی داشت . موقع دویدن فوق العاده خوشحال بودم .

وقتی برگشتم ، دیدم حضور و غیاب انجام شده ولی وقتی به استاده گفتم ، گفت من تورو نمی شناسم . یه دفعه یه مار اومد . و من مار رو از کلاس دور کردم اما نیش خوردم .

یادم نیست کی اما کیفم رو به کمک ساعتم پیداش کردم و گوشیم زنگ خورد . چهره ی یکی از هم کلاسی هام همش جلوی چشمم بود.

.

برچسب‌ها: خواب
نوشته شده توسط: Sadaf

پروانه ی روز یکشنبه

یکشنبه چهارم آبان ۱۴۰۴ 9:43

و وقتی در را بستم

پروانه ای پر کشید

اما هیچگاه آزاد نشد

برچسب‌ها: من
نوشته شده توسط: Sadaf

فاصله (انگار لولو دیدن)

شنبه سوم آبان ۱۴۰۴ 13:3

یکی از اتفاقای عجیبی (احتمالا بد) که ممکنه برای آدم اتفاق بیفته :

اینکه اون فاصله ای رو که با آدما حس می کنی ، در واقعیت ببینی .

مثلا من همیشه می دونستم با بقیه ارتباط قوی ندارم امااااااا

الان سر کلاس علاوه بر اینکه کسی توی شعاع دومتریم ننشسته (شاید هم چهار متری) ، تمام صندلی ها رو از کنارم برداشتن رفتن دور تر نشستن .

برچسب‌ها: من، دانشگاه، روزها
نوشته شده توسط: Sadaf

ایرادی نداره

شنبه سوم آبان ۱۴۰۴ 12:8

قبلنا (اوایل دبستان) سعی می کردم با همه دوست بشم .

یادمه تولد نه سالگیم که بود همه رو دعوت کردم ، اما خیلی کم اومدن . شاید از اون موقع بود که از دوستی با همه متنفر شدم .

نیازی نیست با همه دوست باشی .

ایرادی نداره با هیچکس دوست نباشی .

برچسب‌ها: من
نوشته شده توسط: Sadaf

دوست

چهارشنبه سی ام مهر ۱۴۰۴ 17:36

کاش عین بچگیام ، آدما میومدن میگفتن

«با من دوست میشی »

اگر اینجوری بود ، چندتایی دوست داشتم .

به دوست الکی هم راضیم .

همون بچگی هم جزو آدمایی نبودم که پیشنهاد دوستی بدم .

یه جا میگفت « شما منتظرید انتخاب بشید »

راست میگفت . من همیشه منتظرم.

برچسب‌ها: من، بقیه
نوشته شده توسط: Sadaf

امروز

چهارشنبه سی ام مهر ۱۴۰۴ 17:32

امروز عجیب بود . زمان زود گذشت.

سرکلاس ها خیلی خندیدم .امروز استادا زیاد جوک می گفتن .

حس عجیبی دارم .

بالاخره آخر هفته شد که یه نفسی بکشم . انگار از زندان آزاد شدم .

برچسب‌ها: روزها
نوشته شده توسط: Sadaf

سه شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۴ 17:21

چیکار کنم

وقتی

هرچی تلاش می کنم

نمی خوام زندگی کنم ؟

برچسب‌ها: من
نوشته شده توسط: Sadaf

ذهن گیج

دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۴ 18:12

از چهارشنبه قبلی حال بدی داشتم .

ذهنم خیلی خیلی درهم بود .

اینکه پنج روز درس نخوندم حس بدی بهم میده .

کاش از این اتفاق ها کمتر بیوفته .

برچسب‌ها: روزها
نوشته شده توسط: Sadaf

روزهایم

جمعه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۴ 20:35

خدا میدونه نمی تونم ؛

دیگه جون انجام کاری رو ندارم .

روحم ، تحمل ضربه ی دیگه ای رو نداره .

به خاطر همین ،

سختی دیگه ای بهم نمیده .

اگر خدا روزی ، بهم سختی داد ؛

یا مطمئن بوده از پسش بر میام ،

یا اینکه روزهام تموم شده و باید برم .

برچسب‌ها: من
نوشته شده توسط: Sadaf

حال

شنبه نوزدهم مهر ۱۴۰۴ 12:29

حالم اصلا خوب نیست .

Emotional numbness شدیدی گرفتم ؛ علاوه بر اینکه خیلیییی کم حس می کنم ، نمی تونم همون احساساتی که دارم رو تشخیص بدم . نمی دونم موقعی که دارم میخندم چه حسی دارم . یا اصلا چرا گریه می کنم .

دیگه هیچ نوع ارتباطی با هیچ آدمی نمیتونم بگیرم ، حتی نزدیک ترین افراد زندگیم و موضوع اینجاست که مشکلی از این بابت ندارم و برعکس چیزی که باید ، آرومم .

از بعضی ها هم می ترسم ، این منشا بخش ناآروم وجودمه .

من نمی خوام ؛ هیچی رو .

برچسب‌ها: من، روزها
نوشته شده توسط: Sadaf

جمعه هجدهم مهر ۱۴۰۴ 22:25

چون می ترسم ؛

دوست دارم بمیرم .

ببخشید .

برچسب‌ها: من
نوشته شده توسط: Sadaf

if you know you know

جمعه هجدهم مهر ۱۴۰۴ 16:29

+چجوری تشخیص بدیم جزو آدم های بدبخت هستیم (در دهه ۲۰ به بالا زندگی) ؟

-اگر خوشحال کننده ترین لحظه زندگیت ، لحظه ی دیدن نتایج کنکورت بوده ؛ تبریک میگم تو یک بدبختی .

برچسب‌ها: من، بقیه
نوشته شده توسط: Sadaf

قول

چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۴ 14:51

اگر نمرم بالای ۱۵۰ شد

به اندازه ی ده گانش

میرم خون اهدا می کنم

اگر نشد هم

یک بار میرم (نههه, اگر خوب نشد میرم حجامت به قول یکی از دوستان)

برچسب‌ها: روزها، دانشگاه
نوشته شده توسط: Sadaf
صفحه بعد

آمارگیر وبلاگ

:)