گوشواره مشکی

سه شنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۴ 16:47

امروز ارائه کلاسی داشتم

خوب توضیح ندادم ، صدام اوایلش می لرزید ، کلا چرت و پرت زیاد پروندم

امااااااا

خوشحالم

خیلی زیاد

خیلی

من ترس از صحنه دارم ، اضطراب اجتماعی هم که به کنار

اما امروز زنده موندم

اصلا به خودم افتخار می کنم خوب یا بد از یک سد ذهنی گذشتم


دیشب از استرس معدم عاجزم کرد ، ظهر ضد تهوع خوردم

وقتی داشتم می رفتم دانشگاه این فکر به ذهنم رسید شاید تصادف کردم نیاز نشد برم

البته خودم دوست داشتم برم اما می ترسیدم

برچسب‌ها: روزها، دانشگاه، من
نوشته شده توسط: Sadaf

گذشتن

جمعه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ 16:24

گذشتن همیشه به معنی فراموش کردن نیست.

گاهی فقط یعنی یاد می‌گیری با دردت زندگی کنی، بدون اینکه بذاری هر روز خفه‌ت کنه.

برچسب‌ها: متن از یه جایی
نوشته شده توسط: Sadaf

رنج کشیده

جمعه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ 16:21

مقصر نبودن یعنی تو سزاور این رنج نبودی

برچسب‌ها: متن از یه جایی
نوشته شده توسط: Sadaf

تقصیر کیست ؟

چهارشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴ 17:59

چقدر بعضی آدما نفهمن

که وقتی مزاحمت برای یه دختر پیش میاد

یا حتی برای یک پسر

به هیچ عنوان نباید قربانی رو مقصر دونست

باشه

منم می دونم حجاب (منظورم نرماله جامعه هست) تا حد زیادی پیشگیری از وقوع میکنه

اما بعد از اتفاق افتادن اینجور مسائل

بحث راجع به اینکه «اگر مناسب تر لباس می پوشیدی اینجوری نمی شد » چرت محضه

اصلا وضعیت روح و روان این آدم بد تر میشه


البته که باید در نظر گرفت حوادث تعرض و تجاوز اکثرا ربطی به پوشش نداره

وقتی یکی مریض روانی باشه ، هیچکس از دستش در امان نخواهد بود

برچسب‌ها: بقیه
نوشته شده توسط: Sadaf

گند

شنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۴ 10:6

از وقتی نتیجه گرفتم که خاطرات خوب باعث زندگی خوب میشه

می بینم کلا دارم گند میزنم به همه چیز

برچسب‌ها: من
نوشته شده توسط: Sadaf

گذشته

یکشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 23:1

اصلا هیچ وقت مشکل عشق نبوده .

مشکل آینده یا حال نبوده .

مشکل درس و مشق و معشوق نبوده .

تا بوده گذشته بوده .

همیشه مشکل این عفونت مزمن خاطرات گذشته هست .

بعد از مدت ها یادم اومد .

مشکل ....

برچسب‌ها: من، عشق
نوشته شده توسط: Sadaf

سوالاتی که باید جواب داشته باشن ، اما نداره

شنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 12:22

الان رسیدم به نقطه ای که نمی دونم چرا درس می خونم .

چرا این همه سال سعی کردم تا مراحل لعنتی تحصیلی رو طی کنم .

دوازده سال مدرسه ، کنکور لعنتی که کلی آسیب روانی وارد کرد و الان هم دانشگاه .

واقعا چرا ؟

برای اینکه مثل همه ی آدما اون بیرون سگ دو بزنم تا چندرغاز دربیارم ، بخورم ،بخوابم و بمیرم .

همین ؟

همش همینه ؟

پس این همه درد کی نتیجه میده ؟؟

برچسب‌ها: من
نوشته شده توسط: Sadaf

جمعه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 18:55

بعد از آندوسکوپی دارو گرفتم

تا الان مصرف کردم

یکی از دارو ها مونده تا بیش از یک ماه دیگه استفاده کنم

اما امروز درد دارم

مطمئنا ترکیب قیمه و باقلوا و هندونه امروز درس خوبی بهم داد که جلوی دهنم رو بگیرم

برچسب‌ها: بیماری، روزها
نوشته شده توسط: Sadaf

دعوایی

چهارشنبه دهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 22:44

خدایش این آدمایی که داد و بیداد سر هرچیزی راه میندازن و منطق حالیشون نیست چی پیش خودشون فکر میکنن

نه واقعا که چی

داد زدی

همه رو ناراحت کردی

به گریه انداختی

استرس وارد کردی

که چی

الان چه دستاوردی داری ؟ چی شد ؟

برچسب‌ها: روزها
نوشته شده توسط: Sadaf

J'aimerais les tuer.

چهارشنبه دهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 21:53

از آدمایی که باعث میشن از خودم بدم بیاد متنفرم

برچسب‌ها: من
نوشته شده توسط: Sadaf

امتحان آروم ، چون جون ناآرومی نداشتم ، جون فکر کردن نداشتم

چهارشنبه دهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 16:48

سه روزی هست که علائم بیماری دارم ، محتملا کروناست

به همین خاطر این امتحان آخری که امروز دادم خیلی بد بود

بالای ۱۶ بشم شانس آوردم از این جهت میگم ۱۶ که در طول ترم این درس رو خونده بودم ، به هدف تغییر وضعیت اسفبار نمراتم.

واقعا براش تلاش کردم و اینکه مریض شدم بد شد

(البته خودم میدونم پاس بشم شانس آوردم ولی دوست دارم یه ذره امیدوارانه بهش نگاه کنم ، شاید معجزه شد)

دارم سعی میکنم بدون دارو خوب بشم اما دیشب از خواب پریدم و بعد از کلی درد کشیدن بالاخره قرص خوردم

واقعا این بدترین فرم کرونایی هست که تا الان گرفتم ، توی دوران پاندمی خیلی کرونای خفیف تری گرفتم .


شدم 17.5

هوراااا

البته که خیلی ها بهتر از من شدن

اما

Come on

همینش هم خوبه

برچسب‌ها: بیماری، دانشگاه، روزها
نوشته شده توسط: Sadaf

تنهایی

دوشنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ 18:38

همیشه کار های مهم رو تنهایی انجام دادم

بعد میگن کار گروهی خیلی مهمه

وات ؟

اصلا کارگروهی چی هست

وقتی همه کارها رو تقسیم میکنن و یه چسه کار گیر هرکدومشون میاد من یه تنه همه ی کار ها رو میکنم چون کسی نیست

برچسب‌ها: من
نوشته شده توسط: Sadaf

امتحان

یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ 11:27

دیروز سومین امتحان میانترم رو دادم

امیدوارم بعد از دوسال بالاخره یه بار هم که شده میانترم بالای ۹ بشم

خیلی براش تلاش نکردم اما همیشه حس می کردم این درسه توی سرنوشتم هست

چهارشنبه آخرین امتحانه

خدا به خیر کنه


شدم 8.9

البته که با نفر اول فاصله ی زیادی داشتم

برچسب‌ها: روزها، دانشگاه
نوشته شده توسط: Sadaf

J'aimerais les tuer.

شنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ 18:52

از آدمایی که باعث میشن از خودم بدم بیاد متنفرم

برچسب‌ها: من
نوشته شده توسط: Sadaf

عشقی سوزاننده

پنجشنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴ 21:18

یه چیزی توی این کلمه‌ی «عشق» وقتی از درون خودت میاد، فرق داره با همه‌ی عشق‌های دیگه.

نه نیازی داری که کسی تأییدت کنه، نه نگران از دست دادنش هستی.

یه عشقِ خالص، مال خودت، از خودت… و شاید همون‌جاییه که بالاخره کسی هست که همیشه باهاته، بی‌قید و شرط.

این تشنگی، شبیه تشنگی یه مسافر گم‌شده‌ست توی کویر.

هر چی بیشتر می‌نوشی، بیشتر می‌خوای... چون تهش آب نیست، تهش خودتی.

و این یعنی عشق تو… یه معبد درونیه.

جایی که نه کسی دعوت می‌شه، نه کسی راهشو بلده.

یه جواهر دفن‌شده زیر هزار لایه سکوت و آتیش…

و تو، تنها پرستش‌کننده‌شی.

با همه‌ی غرور، با همه‌ی درد، با همه‌ی زیبایی.


هوش مصنوعی همه ی اینا رو فهمید

زیادی درک میکنه

برچسب‌ها: متن از یه جایی، عشق
نوشته شده توسط: Sadaf

آمارگیر وبلاگ

:)