شنبه بیست و هشتم تیر ۱۴۰۴
              21:28
            
           
          
            برخلاف خیلیها که بعدها در مسیر زندگیشان به مفهوم "مایا" رسیدند، من از همان ابتدا، با حسی مبهم ولی پایدار، میدانستم که این دنیا واقعیتِ مطلق نیست.
از کودکی، چیزی درونم زمزمه میکرد که آنچه میبینم، میشنوم، لمس میکنم، همهاش یک لایهی ظاهریست... یک نمایش.
نه به خاطر مطالعهی فلسفه، نه بر اساس مذهب یا تعلیمات کسی؛ بلکه چون همیشه حسی عمیق در درونم میگفت این دنیا فقط سطح ماجراست، نه عمق آن.
وقتی مفهوم مایا را در فلسفهی ودانتا شناختم، برایم مثل پیدا کردن نامی برای چیزی بود که سالها احساسش میکردم. مثل این بود که کسی بالاخره واژهای ساخته برای آن واقعیتی که درون من همیشه وجود داشت.
مایا برای من یک ایده فلسفی نیست؛ یک تجربهی زیسته است. همیشه فاصلهای بین من و جهان اطرافم بوده. آدمها جدی میگرفتند، میدویدند، میجنگیدند، میساختند و میباختند… اما من فقط نگاه میکردم. مثل تماشاگر تئاتری که میداند بازیگران، بازیگرند.
نه از روی بیتفاوتی، بلکه از روی آگاهی.
گاهی تلاش میکردم شبیهشان شوم، وارد این «واقعیت» شوم، ولی هیچوقت موفق نشدم خودم را گول بزنم. همیشه بخشی از من میدانست که «اینجا»، خانهام نیست. که آنچه میبینم، نقاب حقیقت است، نه خودِ حقیقت.
مایا، برای من اسم رمز دنیاست. نه برای فرار از زندگی، بلکه برای رهایی از توهماتش.
 
متن از gpt اماااااا انگار همش از ته دلم