کاسه ی سفالی با لعاب کرمی
سال ۱۴۰۱ بود که قرار بود مدتی دور از خانواده باشم تا برای کنکور درس بخونم . توی آخرین خریدی که از فروشگاه کردم سه تا کاسه سفالی با لعاب نارنجی کرمی خریدم ، برای همه بجز خودم . این کار برام نماد جدایی بود ؛ شاید هم مرگ . تقریبا مطمئن بودم توی همون مدت ، وقتی که قراره تنها باشم ، همه چیز رو تموم خواهم کرد . من مطمئن بودم که نمی خوام زندگی کنم . اون دوران هر چند وقت یکبار پلن می ریختم اما هی بهانه میآوردم .
الان دوسال ونیم میگذره . دارم توی یکی از اون کاسه ها سمنو می خورم .
می خوام بگم ، من توی تک تک دوران های زندگیم به پایان فکر می کردم ؛ و این دردناکه .
اما این زندگیست...
